اعراب جاهلى روى يك سلسله خرافات و تخيلات موهومى به برخى از انسانها بدبين ميشدند و وجود آنها را شوم و منشأ حوادث ناگوار مىپنداشتند.
آلوسى در بلوغالارب از مجمعالامثال ميدانى نقل مىكند كه ضب بناروى كلاغى، با جمعى از اهل يمن بمنظور تجارت بشامات رفت، اما بر اثر پيش آمدى از دوستان خود جدا مانده در بيابان جزيرهالعرب سرگردان شد تا بالاخره بقبيلهاى كه بعدها دانست همدان بوده برخورد و چون مردى خوش منظر و ظريف بود قوم نيز از مقدم چنين مهمانى ناراحت نبودند و كمكم زنى كه او را عمره بنت سبيع ميناميدند به وى دل باخته شد و ضب نيز از وى خوشش آمده بود رسماً از او خواستگارى نمود، اما بزرگان قبيله و كسان دختر موافقت نكردند و گفتند ما بكسى دختر ميدهيم كه علم چشمهشناسى در بيابانها و علم زجر و طيره و شاعرى داشته باشد و شما آشنائى به اين فنون ندارى ولكن خوش منظرى و كاردانى ضب و از طرفى عشق دختر موجب شد تا عمل ازدواج خاتمه يافت اتفاقا چيزى نگذشت يكى از قبائل عرب بغارت اين قبيله تصميم گرفت همدانيها اين حادثه را به ضب تطير زده و از قدم ناميون او و اين وصلت شوم پنداشتند و بدون تأمل به اين دو همسر تكليف كردند تا هرچه زودتر قبيله را ترك كنند، و آنان بحكم ضرورت بار سفر بستند و مشكى آب با خود برداشتند از سوء تصادف عمره در همان روزها از عادت ماهانه زنانه فارغ شده بود ولى خود را شستشو نداده بود از شوهر خود درخواست نمود باين آب خود را بشويد و چشمهاى در سرراهشان وجود دارد مشك را از آن پر كنند، ضب موافقت نمود آب مشك بمصرف رسيد ولكن عمره را پاك نگردانيد وقتى به چشمه رسيدند آب آنهم خشك شده بود هر دو از شدت تشنگى به سايهاى پناه بردند ضب به عمره گفت نه آبى باقى گذاشتى و نه خود را پاكيزه كردى سپس ضب از فرط ناراحتى بهيجان آمد و اشعارى فرو خواند. عمره چون اشعار را شنيد خوشنود شد و گفت خدا را شكر تو شاعرى اگر اهل قبيله بدانند ما را ميپذيرند. دوباره به قبيله برگشتند و ضب اشعار خود را خواند سپس اجازه دادند كه وارد شوند155.
خرافه صفر
اين خرافه صفر كه در اعراب جاهلى بار گرانى بر سر آنان بود در دو مفهوم متغاير خلاصه ميشد و منشأ اختلاف مفهوم از اختلاف تلفظ است:
صفر بروزن اسم يكنوع بيمارى شبيه به بيمارى قند بود آنها به زعم جاهلانه خيال ميكردند در شكم برخى از انسانها مارى وجود دارد كه بهنگام گرسنگى كبدش را ميگزد!! اين بيمارى را بسيار شوم و مسرى مىپنداشتند. اقوال ديگر در اين مورد وجود دارد، از جمله بخارى در صحيح خود در ضمن حديث مذكور بمعنى بيمارى مسرى تفسير كرده است.
و گفته شد صفر بمعناى زرديست كه بر اثر همان عارضه بشخص مبتلا عارض ميشود. اعشى شاعر معروف زمان جاهليت گويد:
لايتأرى لما فى القدر يرقيه
|
|
و لا يعض على شر سوفة الصفر
|
ابوالنجم العجلى گويد:
انك يا سعد خيرفتى تستعدى
|
|
على زمان مسنا بجهد عضاً كعض الصفر بكبد156
|
ابن ابى الحديد از غريب الحديث ابو عبيده آورده كه ابو عبيده معمرى مثنى، صفر را بروزن شرف بمعنى ماه صفر المظفر ميداند و ميگويد عرب قبل از اسلام محرم را تا آخر صفر تأخير مىانداختند و آنرا بنام نسى مىناميدند157 كه قرآن آن عمل را كفر معرفى كرده انما النسىء زيادة فى الفكر يضل به الذين كفروا يحلونه عاماً و يحرمونه عاماً158 و رسول خدا نيز از آن جهت نهى فرموده.
راجع به مقوله نسى در شهر حسين در مباحث تاريخ هجرت و عاشورا مطالبى با جمال گفته شده است و لكن اشعار عرب معنى اولى را تأييد ميكند. هر چه هست اسلام با قوانين معقول و مستدل خود بشر را يكمرتبه از اين خيالات موهوم راحت نموده و با سوق دادن بمبدء و توكل بخدا به اين خرافات خط بطلان كشيد.